معنی گنج حکمت همت فارسی یازدهم

معنی گنج حکمت همت فارسی یازدهم

معنی حکایت صفحه ۱۶ فارسی یازدهم

معنی گنج حکمت همت فارسی یازدهم

نام درس : گنج حکمت | موضوع : معنی کلمات – معنی شعر | یازدهم

معنی حکایت صفحه ۱۶ فارسی یازدهم

موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجّب گفتند:« این مور را ببینید که [بار] به این گرانی چون می‌کشد؟» مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «مردان، بار را به نیروی همّت و بازوی حمیّت کشند، نه به قوّت تن.»

معنی: مورچه‌ای را دیدند که آماده قدرت‌نمایی شده، ملخی را که ده برابر، بزرگتر از خود بود، برداشته بود. با تعجّب گفتند: «این مورچه را ببینید که بار به این سنگینی را چگونه می‌برد؟»
«مورچه وقتی این سخن را شنید، خندید و گفت: مردانِ بزرگ، بار را با قدرت اراده، همّت مردانگی و غیرت خود می‌برند؛ نه با قدرت بدنی.»

قلمرو زبانی:  گران: سنگین / همّت: اراده، عزم / حمیّت: غیرت، جوانمردی، مردانگی / کل عبارت: یازده جمله است.

قلمرو ادبی:  کمر بستن: کنایه از آماده شدن/ نیروی همّت – بازوی حمیّت: اضافه استعاری / نسبت دادن ویژگی های انسان به مور: تشخیص و استعاره.

معنی صفحه ۱۷ فارسی یازدهم

🔹 و روز دوشنبه [امیر مسعود] شبگیر، بر نشست و به کران رود هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کران آب فرود آمدند و خیمه‌ها و شراع‌ها زده بودند

معنی: و روز دوشنبه، [امیرمسعود]صبح زود سوار اسب شد و با پرندگان شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و تا نزدیک ظهر مشغول شکار بودند؛ سپس به ساحل رود آمدند و در آنجا برایشان خیمه ها و سایه بانها برپا کرده بودند.
قلمرو زبانی: شبگیر: سحرگاه، پیش از صبح / بر نشستن: سوار شدن / کران: ساحل، کنار، طرف، جانب / یوز: یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچکتر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن میروند / حَشَم: خدمتکاران / ندیم: همنشین، همدم / مطرب: آوازخوان، نوازنده / چاشتگاه: هنگام چاشت، نزدیک ظهر / پس: سپس / خیمه: چادر / شِراع: سایه بان، خیمه / خیمه و شراع: رابطه ترادف.
قلمرو ادبی:  آب: مجاز از رود هیرمند / بازان و یوزان – حَشَم و ندیمان و مُطربان: مراعات نظیر.

🔹 از قضای آمده، پس از نماز، امیر کشتی ها بخواست و ناوی ده بیاوردند. یکی بزرگتر، از جهت نشست او و جامه ها افگندند و شراعی بر وی کشیدند. و وی آنجا رفت و از هر دستی مردم در کشتی های دیگر بودند؛ ناگاه، آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پُر شده، نشستن و دریدن گرفت. آنگاه آگاه شدند که غَرقه خواست شد. بانگ و هَزاهز و غریو خاست. امیر برخاست. و هنر آن بود که کشتیهای دیگر به او نزدیک بودند. ایشان درجَستند هفت و هشت تن، و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتی دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد؛ چنانکه یک دَوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غَرقه شدن. امّا ایزد رحمت کرد پس از نمودن قدرت. و سوری و شادی‌ای به آن بسیاری، تیره شد و چون امیر به کشتی رسید، کشتیها براندند و به کرانه رود رسانیدند.

معنی: اتّفاقاً پس از نماز ظهر، امیرمسعود دستور داد تا قایق ها را بیاورند. ده قایق کوچک آوردند. در یکی از قایق ها که بزرگتر بود،
برای نشستن و استراحت سلطان، بسترهایی پهن کردند و سایه بانی بر آن کشیدند. امیرمسعود سوار آن قایق شد و مردم (همراهان) سوار قایق های دیگر شدند. ناگهان دیدند که چون آب فشار آورده بود، قایق پُر شده و در حال غرق شدن و شکسته شدن است. زمانی متوجّه شدند که نزدیک
بود کشتی غرق شود. فریاد بلند شد و همه به جنبش و تکاپو افتادند. امیرمسعود بلند شد و خوشبختانه قایق های دیگر به او نزدیک بودند. هفت هشت نفر در آب پریدند و امیر را گرفتند و به قایق دیگر رساندند. امیر به سختی مجروح شد و پای راستش زخمی شد؛ به گونه ای که یک لایه پوست و گوشت از آن جدا شد. نزدیک بود امیر غرق شود؛ اما خداوند پس از قدرت نمایی، رحم کرد و اینگونه بود که جشن و شادی بزرگی که داشتند، خراب شد. وقتی امیرمسعود به قایق رسید، کشتیها را حرکت دادند و به ساحل رود هیرمند رساندند.
قلمرو زبانی: قضا: تقدیر، سرنوشت /از قضای آمده: اتّفاقاً / نماز: نماز ظهر/ ناو: کشتی، به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی / از جهت: برای /
جامه ها افگندند: گستردنی ها را گستردند، بسترها را مهیّا کردند / شِراع: سایه بان، خیمه / از هر دستی: از هر گروهی / آن دیدند: متوجّه شدند / آب نیرو کرده بود: فشار آب زیاد شد و بالا آمد/ نشستن و دریدن گرفت: شروع به شکستن و فرورفتن کرد/غرقه خواست شد: نزدیک بود غرق شود/ هزاهز: فتنه، آشوب، حادثهای که مردم را به جنبش درآورد / غریو: فریاد / خاست و برخاست: بلند شد / هنر آن بود: خوشبختانه / درجَستند: پریدند / بربودند: از آب گرفتند، نجات دادند / نیک کوفته شد: به سختی مجروح شد / افگار: مجروح، خسته / دوال: چرم و پوست؛
یک دوال: یک لایه، یک پاره / بگسست: کنده شد / ایزد: خدا، آفریدگار / سور: جشن / تیره شد: از بین رفت/ وی اول: قایق/ وی دوم: امیرمسعود.

🔹 و امیر از آن جهان آمده، به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید و تَر و تباه شده بود و بر نشست و به زودی به کوشک آمد که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ به پای شده و اَعیان و وزیر به خدمت استقبال رفتند. چون پادشاه را سالمت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود
معنی: امیرمسعود از مرگ نجات یافته به خیمه آمد و لباسهایش را عوض کرد و خیس و ناخوش احوال شده بود و سوار بر اسب شد و به سرعت به سوی قصر رفت؛ زیرا شایعه بسیار ناخوشایندی در لشکر پیچیده بود و دلن گرانی بزرگی به وجود آمده بود.بزرگان و وزیر به استقبال او رفتند. وقتی پادشاه را تندرست دیدند، لشکریان و عامه مردم، فریاد شادی سر دادند و دعا و شُکر کردند و آن قدر صدقه دادند که اندازه نداشت.
قلمرو زبانی: فرود آمد: وارد شد / جامه بگردانید: لباسش را عوض کرد / تر و تباه: خیس و ناخوش / بر نشستن: سوار شدن / کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ /سخت ناخوش: خیلی ناگوار/تشویش: نگرانی، اضطراب/ اَعیان: جِ عین، بزرگان، اشراف، ثروتمندان / به خدمت استقبال رفتند: به پیشواز رفتند.
قلمرو ادبی: از آن جهان آمده: کنایه از نجات یافتن از مرگ / تر و تباه: مجاز از ناخوش احوال / به پای شدن: کنایه از به وجود آمدن.

🔹 و دیگر روز، امیر نامه ها فرمود به غَزنین و جمله مملکت بر این حادثه بزرگ و صَعب که افتاد و سالمت که به آن مَقرون شد و مثالداد تا هزارهزار د رَم به غَزنین و دو هزارهزار د رَم به دیگر ممالک، به مستَحقّان و درویشان دهند شُکر این را، و نبشته آمد و به توقیع، مؤکَّد گشت و مُبشّران برفتند.

معنی: روز دیگر امیرمسعود دستور داد تا نامه هایی به غزنین و تمام نقاط کشور بنویسند و ماجرای این اتفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی را که در پی آن حاصل شد، به مردم خبر دهند و دستور داد تا به شکرانه این سلامتی، یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در دیگر مناطق کشور به نیازمندان بدهند. امیر با امضای خود، آن نامه ها را تایید کرد و قاصدان نویددهنده روانه شدند.
قلمرو زبانی: دیگر روز: روز دیگر / غزنین: پایتخت غزنویان / جمله: تمام، همه / صَعب: دشوار، سخت / افتاد: رخ داد، اتفاق افتاد، پیش آمد/
مقرون: پیوسته، همراه / مثال داد: دستور داد / هزارهزار: یک میلیون / درم: دِرهم، سکّه نقره / مستحقّان: نیازمندان / شکر این را: برای شکر این/ نبشته آمد: نوشته شد / توقیع: مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه؛ توقیع کردن: مُهر زدن یا امضا کردن /
مؤکّد: تأکید شده، استوار / مبشّر: نویددهنده، مژده رسان.
قلمرو ادبی: غزنین و جمله مملکت: مجاز از حاکمان غزنین و مملکت / غزنین و مملکت و ممالک: مراعات نظیر / مملکت و ممالک: اشتقاق.

🔹 و روز پنجشنبه، امیر را تب گرفت؛ تب سوزان و سَرسامی افتاد، چنانکه بار نتوانست داد

معنی صفحه ۱۸ فارسی یازدهم

و محجوب گشت از مردمان، مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکاران مرد و زن و دل‌ها سخت متحیّر شد تا حال چون شود.

معنی: و روز پنجشنبه، امیرمسعود تب کرد، تبی سوزان با سردرد شدید؛ به گونهای که نتوانست به کسی اجازه حضور و ملاقات بدهد و از نظر همه به جز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد و زن پنهان شد. مردم بسیار نگران بودند و نمی‌دانستند چه پیش می‌آید.
قلمرو زبانی: سرسام: تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است / افتاد: ایجاد شد /بار دادن: اجازه ملاقات دادن/
محجوب: پنهان، مستور، پوشیده / اطبّا: جمع طبیب، پزشکان /تنی چند: چند نفر/سخت متحیّر: بسیار سرگردان/ حال چون شود: چه پیش می‌آید
قلمرو ادبی: مرد و زن: تضاد و مراعات نظیر / دل: مجاز از مردم.

🔹 تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه های رسیده را، به خطِّ خویش، نُکَت بیرون می‌آورد و از بسیاری نُکَت، چیزی که در او کَراهیَتی نبود، می‌فرستاد فرود سرای، به دست من و من به آغاجی خادم می‌دادم و خیر خیر جواب می‌آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آنگاه که نامه ها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامه ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت:«ای بوالفضل، تو را امیر میبخوانَد.»
پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده های کَتّان آویخته و تَر کرده و بسیار شاخه ها نهاده و تاس های بزرگ پُر یَخ بر زَبَر آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبَر تخت نشسته، پیراهن توزی، مخنَقه در گردن، عقدی همه کافور و بوالعَلای طبیب آنجا زیر تخت نشسته دیدم.

معنی: از وقتی که این بیماری پیش آمده بود، بونصر از نامه های رسیده نکته برداری می کرد و از تمامی نکته ها آنچه را که در آن خبرِ ناخوشایندی نبود، به وسیله من به اندرونی می فرستاد و من آن نامه ها را به آغاجیِ خادم می دادم و سریع جوابها را برای بونصر می آوردم و من اصلا امیر را نمی دیدم تا آن زمان که نامه هایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصه نامه ها را که در آنها خبر خوشی بود، به دربار بردم. آغاجیِ خادم نامه ها را از من گرفت و پیش امیر برد؛ پس از یک ساعت، بیرون آمد و گفت: ای ابوالفضل! امیرمسعود تو را به حضور می طلبد. به نزد امیر رفتم؛ دیدم که خانه را تاریک کرده، پرده های کتّانیِ خیس در آن آویزان کرده اند و شاخه های بسیاری در آن گذاشته اند و کاسه های بزرگِ پُر از یخ بر روی آن شاخه ها گذاشته بودند و دیدم که امیر آنجا بر روی تخت نشست ها ست؛ درحالی که پیراهن نازک کتّانی پوشیده بود و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود.

قلمرو زبانی:عارضه: حادثه، بیماری / افتاده بود: پیش آمده بود / نُکت: نکته ها / نُکت بیرون می آورد: خلاصه و چکیده نامه ها را می نوشت/
کراهیت: ناپسندی / فرودِ سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتکاران /
آغاجی خادم: خادم مخصوص / خیرخیر: سریع، آسان / ستَدن: ستاندن، دریافت کردن / برآمد: برگشت / تاس: کاسه مسی / زَبَر: بالا /
توز: نام یکی از شهرهای قدیم فارس که پارچه کتانی معروف داشته / مخنقه: گردنبند / عِقد: گردنبند / من: منظور ابوالفضل بیهقی

🔹 گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علّت و تب تمامی زایل شد.» من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجده شکر کرد خدای را عَزَّوجَلّ بر سالمت امیر، و نامه نبشته آمد. نزدیک آغاجی بُردم و راه یافتم، تا سعادت دیدار همایون خداوند، دیگرباره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: »چون نامه ها گُسیل کرده شود، تو باز آی که پیغامی ست سوی بونصر در بابی، تا داده آید.« گفتم: »چنین کنم.« و بازگشتم با نامه توقیعی و این حالها را با بونصر بگفتم.

معنی: امیر گفت: به بونصر بگو که امروز حالم خوب است و در این دو سه روز، اجازه ملاقات به افراد داده شود؛ زیرا بیماری و تب ما برطرف شده است. من برگشتم و آنچه گفته شد را به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر، شکر کرد و نامه نوشت. نامه را نزد آغاجیِ خادم بردم و اجازه حضور یافتم تا سعادت دیدار چهره مبارک سلطان دوباره نصیبم شد و امیرمسعود نامه را خواند و جوهر و قلم خواست و آن نامه را امضا کرد و گفت: وقتی نامه ها فرستاده شود، تو برگرد که درباره موضوع خاصی برای بونصر پیامی دارم تا به تو بگویم. گفتم: اطاعت می شود و با نامه امضا شده، برگشتم و ماجرا را برای بونصر بازگو کردم.
قلمرو زبانی: بونصر را: به بونصر / دُرُست: تندرست، سالم / بار: اجازه ملاقات / علّت: بیماری / زایل شدن: نابود شدن، برطرف شدن / عزّ و جلّ: عزیز است و بزرگ و ارجمند / نبشته آمد: نوشته شد / دیدار: چهره، قیافه / همایون: خجسته، مبارک، فرخنده / خداوند: پادشاه، منظور سلطان مسعود / توقیع: مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه؛ توقیع کردن: مُهر زدن یا امضا کردن /گسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / تو: منظور بیهقی / در بابی: در خصوص مسئله ای / داده آید: داده شود / نامه توقیعی: نامه امضا شده.
قلمرو ادبی: درست و علّت: تضاد / علّت و تب: مراعات نظیر / دوات: مجاز از جوهر و قلم.

🔹 و این مرد بزرگ و دبیر کافی، به نشاط، قلم در نهاد. تا نزدیک نماز پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس رُقعَتی نبشت به امیر و هرچه کرده بود، بازنمود و مرا داد.
معنی: این انسان بزرگ و نویسنده باکفایت، با شادمانی به نوشتن پرداخت و تا حوالی نماز ظهر این امور مهم را به پایان رساند و چاکران و فرستادگان را روانه کرد. سپس نامهای به امیرمسعود نوشت و هرچه را انجام داده بود، در آن شرح و توضیح داد.
قلمرو زبانی: دبیر: نویسنده / کافی: باکفایت، لایق، کارآمد / دبیر کافی: منظور بونصر مشکان / قلم در نهاد: مشغول نوشتن شد /نماز پیشین: نماز ظهر / مهمّات: کارهای مهم و خطیر / فارغ شدن: آسوده شدن از کار / خَیلتاش: هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند/ گسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / رُقعت: رُقعه، نامه کوتاه، یادداشت / بازنمود: شرح و توضیح داد / مرا داد: به من داد.
قلمرو ادبی: قلم در نهاد: کنایه از مشغول نوشتن شد / فارغ شدن: کنایه از آسوده شدن از کار.

🔹 و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت: «نیک آمد» و آغاجی خادم را گفت: «کیسه ها بیاور!» و مرا گفت: «بستان؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَر پاره است. بونصر را بگوی که زَرهاست که پدر ما از غَزو هندوستان آورده است و بُتان زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال تر مال هاست. و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقهای که خواهیم کرد حالل بیشُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و می شنویم که قاضی بُست، بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ دستاند و از کس چیزی نستانند و اندک مایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراختر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمت تندرستی که بازیافتیم، لَختی گزارده باشیم.
معنی: نامه را بردم و اجازه ورود پیدا کردم و نامه را به امیرمسعود دادم. امیر خواند و گفت: عالی شد و به آغاجیِ خادم گفت: کیسه ها را بیاور! و به من گفت: این کیسه ها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خُردشده است. به بونصر بگو این طلاهایی است که پدر ما از جنگ هندوستان آورده است و بتهای طلاها را شکسته و ذوب کرده و تکه تکه کرده ایم و این مال، حلال ترینِ مالهاست. در هر سفری که برای ما پیش می‌آید از این طلاها می‌آورند تا اگر بخواهیم صدقه بدهیم از این مال بدهیم؛ چون بدون هیچ تردیدی حالل است. شنیده‌ایم که قاضیِ بُست، بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر، بسیار تنگدست هستند و از کسی چیزی قبول نمی کنند و تنها زمین زراعی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر داد تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حالل بخرند که بتوانند راحتتر زندگی کنند و ما هم شُکر این نعمت تندرستی را که به دست آورده ایم، اندکی ادا کرده باشیم.
قلمرو زبانی: راه یافتم: اجازه حضور پیدا کردم / آغاجیِ خادم را: به آغاجیِ خادم / مرا گفت: به من گفت / بستان: بگیر / زرِ پاره: قراضه و
خُرده زر، زرِ سکّه شده / غَزو: جنگ کردن با کافران / گداختن: ذوب کردن / پاره کرده: قطعه قطعه و تکه کردن طلا / ما را: برای ما / بی شُبهت: بی تردید، بی شک / ضَیعَت: زمین زراعتی؛ ضَیعَتَک: زمین زراعتی کوچک / فراختر: آسوده تر، راحتتر / لَختی: اندکی

معنی صفحه ۲۰ فارسی یازدهم

🔹 من کیسه ها بستَدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم. دعا کرد و گفت: «خداوند این سخت نیکو کرد و شنوده ام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده د رَم درمانده اند.» و به خانه بازگشت و کیسه ها با وی بُردند و پس از نماز، کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر، پیغام امیر به قاضی رسانید.
معنی: من کیسه ها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حقِّ امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و به موقع انجام داد و شنیده ام که بوالحسن و پسرش، گاهی اوقات به دَه درهم محتاج می شوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسه های طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیرمسعود را به قاضی بوالحسن رساند.
قلمرو زبانی: سِتَدَن: ستاندن، دریافت کردن / خداوند: سلطان مسعود / درمانده اند: محتاج هستند / امیر: امیر مسعود / وی: بونصر مشکان.

🔹 بسیار دعا کرد و گفت: «این صلَت فخر است.پذیرفتم و باز دادم که مرا به کار نیست و قیامت سخت نزدیک است،حساب این نتوانم داد و نگویم که مرا سخت دربایست نیست امّا چون به آنچه دارم و اندک است،قانعم،و زر و وَبال این، چه به کار آید؟»

معنی: قاضی در حقِّ امیرمسعود بسیار دعا کرد و گفت: این هدیه، مایه افتخار من است. پذیرفتم و پس دادم؛ زیرا به آن احتیاجی ندارم و روز قیامت بسیار نزدیک است و من نمی توانم حساب آن را در قیامت پس بدهم و نمی گویم که نیازمند نیستم؛ امّا چون به آن مقدار کمی که دارم، قانع هستم، گناه و عذاب این عمل را نمی توانم بپذیرم.
قلمرو زبانی: صِلت: اِنعام، جایزه، پاداش/ فخر: افتخار/ دربایست: نیاز، ضرورت/ وِزر: گناه / وَبال: سختی و عذاب، گناه.
قلمرو ادبی: قیامت سخت نزدیک است،حسابِ این نتوانم داد: تلمیح به آیه «اَقتَربُ لِلنّاسِ حِسابَهُم»/ به چه کار آید: کنایه از سودی ندارد.

🔹 بونصر گفت: «ای سُبحانَ الله! زَری که سلطان محمود به غَزو از بتخانه ها به شمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمؤمنین می روا دارد ستدن، آن، قاضی همی نستانَد؟!»

معنی: بونصر گفت: شگفتا! طالیی که سلطان محمود از طریق جنگ کردن از بتخانه های کافران آورده است و بتها را شکسته و تکه تکه کرده و خلیفه مسلمانان گرفتن آنها را حلال می شمارد، شما آن را نمی پذیرید؟
قلمرو زبانی: سبحان الله: پاک و منزّه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود؛ معادل «شگفتا» / غَزو: جنگ کردن با کافران / امیرالمؤمنین: خلیفه بغداد / می روا دارد: جایز میداند / سِتَدَن: ستاندن، دریافت کردن
قلمرو ادبی: شمشیر: مجاز از جنگ / بتان و بتخانه: مراعات نظیر.

🔹 گفت:«زندگانی خداوند دراز باد؛حال خلیفه دیگر است که او خداوند والایت است و خواجه با امیرمحمود به غزو ها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غَزو ها بر طریق سنّت مصطفی هست یا نه. من این نپذیرم و در عهده این نشوم.»

معنی: گفت: عُمر امیر طولانی باد! وضعیت خلیفه فرق دارد؛ زیرا او حاکم سرزمین است و خواجه بونصر با امیرمحمود در جنگ ها
بوده است و من نبوده ام و برایم مشخص نیست که آن جنگها بر شیوه پیامبر بوده یا نه.بنابراین من هدیه را نمی پذیرم و مسئولیتش را به عهده نمی
گیرم.
قلمرو زبانی: خداوند: سلطان مسعود / خلیفه: خلیفه بغداد / خواجه: بونصر مشکان / سنّت: روش / در عهده این نشوم: مسئولیت این را نمی پذیرم.

🔹 گفت: «اگر تو نپذیری، به شاگردان خویش و به مُستَحقّان و درویشان ده.»
گفت: «من هیچ مُستَحق نشناسم در بُست که زَر به ایشان توان داد و مرا چه افتاده است که زر کسی دیگر بَرَد و شمار آن به قیامت مرا باید داد؟! به هیچ حال، این عهده قبول نکنم.»

معنی: گفت: اگر تو قبول نمی کنی به نیازمندان و درویشان بده. گفت: من هیچ نیازمندی در بُست نمی شناسم که بتوان به او طلا داد و این چه کاری است که کس دیگری طلا را ببرد و من در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرم؟ به هیچ وجه مسئولیت آن را نمی پذیرم.
قلمرو زبانی: مستحقّان: نیازمندان / مرا چه افتاده است: به من چه ربطی دارد / شمار: حساب / عهده: مسئولیت.

🔹 بونصر پسرش را گفت: «تو از آن خویش بستان.»
گفت: «زندگانی خواجه عَمید دراز باد؛ علی اَیِّ حال، من نیز فرزند این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموخته ام و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته، واجب کردی که در مدّت عمر پیروی او کردمی؛ پس، چه جای آن که سالها دیده ام و من هم از آن حساب و توقّف و پرسش قیامت بترسم که وی می ترسد و آنچه دارم از اندک مایه حُطام دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم.»

معنی: بونصر به پسر قاضی گفت: تو سهم خودت را بردار. گفت: زندگی خواجه بزرگ طولانی باد! به هر حال من هم فرزندِ همین پدرم که این سخنها را گفت و من دانش خود را از او یاد گرفته ام و اگر حتی یک روز او را می دیدم و حالات و رفتار او را می شناختم، بر من واجب می شد که تمام عمر از او پیروی کنم. چه برسد به اینکه سال ها او را دیده ام و من هم از حسابرسی و پرسش روز قیامت می ترسم، همانطور که او می ترسد و آنچه از مال بی ارزش دنیا دارم، کم و حلال است و برایم کافی است و به بیشتر از آن نیازمند نیستم.
قلمرو زبانی: پسرش را گفت: به پسرش گفت / عمید: بزرگ، مورد اعتماد، لقب بونصر / علی ایّ حال: به هر حال / حُطام: ریزه گیاه خشک.
قلمرو ادبی: حُطام: استعاره از مال بی ارزش دنیا / حساب و توقّف و پرسش و قیامت: مراعات نظیر.

🔹 بونصر گفت: «لله دَرُّکُما؛ بزرگا که شما دو تنید!» و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقی روز اندیشه مند بود و از این یاد می کرد. و دیگر روز، رُقعتی نبشت به امیر و حال بازنمود و زَر باز فرستاد.

معنی: بونصر گفت: خدا خیرتان بدهد! شما دو نفر چقدر بزرگوارید! و گریه کرد و آنها را بازگرداند و بقیه روز در همین فکر بود و از این ماجرا سخن می گفت. و روز بعد، نامه ای به امیر نوشت و ماجرا را بازگو کرد و طلا را پس فرستاد.
قلمرو زبانی: لله دَرُّکُما: خدا شما را خیر بسیار دهاد!/ بزرگا: چقدر بزرگ هستید / اندیشه مند: ترسیده،به فکر فرورفته/ رُقعت: رُقعه،نامه کوتاه،یادداشت

جهت مشاهده سوالات و گام به گام کتاب های خود؛ کافیست نام درس یا شماره صفحه آن را به همراه عبارت "همگام درس" در گوگل جست و جو کنید.

مطالب مرتبط

اینترنت شما در
همگام درس
همیار
۵۰%رایگان محاسبه میگردد
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *